مـــرداب

می خوام یه پروانه بشم،اگه به تو پیله کردم...

می خوام یه پروانه بشم،اگه به تو پیله کردم...

مـــرداب

حسرت نبرم به خواب آن مـــــــرداب،
کآرام درون دشت شب خفته ست...
دریایم و نیـــــــــست باکم از طـوفان،
دریا همه عمر خوابش آشفته ست...

دنبال کنندگان ۷ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

آدامس فِرِش تقدیم به دوستانم.

دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۳۷ ب.ظ

    بسم الله الرّحمن الرّحیم...

من امیدوارم.من پایان هر چیز را روشن فرض می کنم و روشن می یابم.که واقعا هم همینطور است.زندگی خیلی بهتر از آن چیزی ست که ما فکر می کنیم،نه اینکه دنیا خوب است و داربقا و خوشی و سرمستی،نه!

امّا سیاه وافسرده کننده نیست.خیلی دلیل وجود دارد که ما از زندگی حد نهایت رضایت را داشته باشیم،یعنی از آن بالاتر نشود.به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست /// عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست...

ما در شهرمان شهید دارم،ما امام و رهبر داریم،ما خانواده خوب داریم،ما دوستان مؤمن داریم،ما کلی نعمت داریم،ما تن سالم دایم،ما نماز می خوانیم،ما نعمت حیات داریم،ما...اینها را باید یک عمرِابدی شکر کرد و کم است.ما امام حسین(ع)داریم،ما حرم امام رضا(ع)داریم،ما بهشت رضا داریم-بلوک 30-.ما امام زمان(عج)داریم، اصلا ما خدای به این مهربانی داریم،ممنونیم خدا.

حالا اگر در جامعه ما  عده ای گاهی اشباهی می کنند و اگر در زندگی ما،مشکلی،غربتی،فقری و فاقتی هست، واقعا در برابر این همه،هیچ است...خدایا شکرت!

فقط عزیزان!

به فکر آنهایی که الآن جای گرم و نرم برای خوابیدن،غذای چرب و چیلی برای خوردن،تن سالم یا خانواده ای چون ما،کامل و لذت بخش ندارند،باشیم!

دوستم-جواد طایی(1)-الآن دو سه هفته ای می شود در کماست و دوست دیگرم،دو سه هفته پیش مادرش در اثر سرطان فوت کرد و بیچاره برادر 7 ساله اش-سینا-که در مراسم ختم مادرش تاب بازی می کردیم و می خندید...

و آن دختربچه ی معصومِ کوچک هم هنوز با لکنت زبان صحبت می کند و لباس هایش همیشه(هروقت می بینمش)یکی و شلوار و "تقریبا کفشش" پر از سوراخ  است وهنوز صورتش را روغن یا نمی دانم  چه،سیاه و کثیف کرده و در مترو تجریش،"آدامس فرش" می فروشد.یک بار آخر شب،وقتی آدامس هایش تمام شد، دیدمش،چه قدر خوشحال بود!بدوبدو به سمت خانمی که گوشه انتهایی واگن نشته بود رفت و تمام پول هایش را به او داد و طبق قولشان،بادکنکِ با طرح خرسی اش را پس گرفت...

و آنهایی که الآن،پشت دیوار همین دانشگاه،"زیر پل یا شاید میز مدیریت"ی که من و امثال من تویش هستند،آتش روشن کرده اند و شب سرد زمستانی را...(2)

و دوستم که وقتی خانه شان بودم،ناهار 2 تخم مرغ داشتد و نان هایی جدا بیات شده ای از x روز پیش و یخچالی به غایت خالی...

و دوستم که آن برادرش که همسن برادرم است-الآن هردو سوم دبستانند-برای اولین بار پیتزا می خورد و با تعجبی و اشتیاقی واقعا معصومانه می گفت: "اینا چیه؟چی خوش مزه یه.یکی دیگه میگیری جون ما جون ما جون ما... "و کلی گریه کرد و ناراحت شد برای یک پیتزای دیگر...

خدایا شکرت!

    برای دولت کریمه یابن الحسن(عج)دعا می کنم. و برای همه حاجاتی که همیشه پیش خدا می گویی و می گویم و می داند چیست.

-----------------------

1-جواد طایی ورودی سال 87 رشته مدیریت دانشگاه امام صادق(ع)  که در حین فضاسازی برای محرم،به علت برق گرفتی،دچار سانحه شد و الآن در کماست...التماس دعا                                                                                                         2-دانشگاه امام صادق(ع) روی پل مدیریت است،بزرگراه چمران.

۹۳/۰۸/۲۶
صابر اکبری خضری

نظرات  (۲)

خوب بود حدالقل یکم فضای گرفته ی این روز هام رو میشست...
۲۶ آبان ۹۳ ، ۲۱:۰۰ بردیا عطاران
عالی بود
تذکرات کاملت بجا و البته این نوع نگارش متناسب دغدغه نویسی و موعطه است
خدا حفظت کنه
التماس دعا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی